پرده های شب که می افتد
میان ریختُ پاش خواب هایم
دنبال چشم های تو می گردم
روزگار ندارم از دست رؤیاها
همیشه همین جا
کنار خیالم بودی
فردا که بیاید
باید از باران بپرسم
شاید که دیده باشد
پروانه ای تو را دزدیدست
و من
تمام گل های دنیا را خواهم چید
و خون تمام پیله ها را خواهم ریخت
تا دیگر
کسی تو را از من نگیرد !