بعد از من...

نمی دانم بعدِ من حرف هائی که از تو در دلــــــم می ماند کجا می روند ؟! واژه ها کــه نمی میرند ! شاید خــــــــدا آنها را به باران بیاموزد تا برای شقایق ها بخــــــــواند یا برای پنجره ای کــــــــه ماهش رفته است! 

فرشته ها شاید آنها را یواشکی بردارند تا خودشان را جای تو بگذارند! 

شاید هم قاصدک ها دلـــــــــم را به یغمـــــــا بردند و در حاشیۀ کوره راه هـــــــای بی مسافر پاشیدند تا حوصله شان سر نرود! 

و شاید بادهای نیمه شب دفتر دلم را روی نیمکت های خالــــــی برای ستاره ها ورق بزنند! 

رؤیاهـــا شاید آنها را با خود می بـــــــرند و میان خواب های عاشقانه پـــراکنده می کنند! 

یا شاید در آبشارهای تابستانی بر گونـــــــــــه های دخــــــترکان عاشق افشان شوند! 

مــــرداب ها با خیال تو برای نیلوفرانشان شعر بگویند! 

و شاید چشمه ها برای پونه هائی کـــه از آنها جدائی ندارند دفتر خاطرات بنویسند! 

من نمی دانم با حرف هائی کــــــه از تو در دلم می ماند خدا چه خواهد کرد؟! فقط می دانم که بعدِ من باید چاره ای بیندیشد برای عشقی کـــــــه هرگز نمی میرد! 

و تو در پروانگی ِ احساسی جاودانه می شوی کـــــه هیچ گلی به یاد نخواهد داشت پروانــــــــه ای چنین اش دوست داشته باشد! 

و هیـــــــــــچ قصّۀ عاشقانه ای باور نمی کند کـــــــه در یکی نبودِ تو میان شب هایم چنان ات فانــــوس برافروخته ام کــــــــــــه هیچ شمعی در حافظۀ سوخته اش نمی گنجد! 

و هـــیچ کلاغی باورش نمی شود کــــــــه آخر تمام قصّه ها از دست هایت برایش خانــــه ای ساخته ام! راستی یعدِ من، خدا با دلی که تو را دوست می داشت چه می کند؟!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد