یادآوری......

قبلا هم گفتم مطالبی که من اینجا مینویسم .

هیچ ارتباطی با اوضاع و احوال و...من نداره .

لطفا به هم ربطش ندین .اینجوری منم راحت ترم.

زندگی درک زیبایی گلهاست.....

زندگی را دریاب ...که زندگی حبابی بیش نیست .
 
با زندگی عطوفت نما ... که زندگی عطش کویری بیش نیست.
 
زندگی را به فردا واگذار مکن ... که دقایقی بیش نیست .
 
به زندگی بنگر با چشم دل ... که زندگی نقاشی بیش نیست .
 
زندگی را به خاطر بسپار ... که زندگی خاطراتی بیش نیست.
 
زندگی در غربت و سیاهی ... سرابی بیش نیست.
 
زندگی را انگونه که دوست داری نخواه ...  که حسودی بیش نیست.
 
زندگی تو را به دور دستها می برد ... رویای خوشی بیش نیست.
 
زندگی را در انبوه گلهای دشت بیاب ... که زندگی شقایق عاشقی بیش
 
نیست.
 
زندگی درک زیبایی گلهاست

دوست داشتن..

عشق را تن پوش جانم می کنی
چتری از گل سایه بانم می کنی
ای صدای عشق در جان و تنم
آن سکوت ساکت و تنها منم
من پر از اندوه چشمان توام
آشنایی دل پریشان توام
آتش عشق تو در جان من است
عاشقی معنای ایمان من است
کی به آرامی صدایم می کنی
از غم دوری رهایم می کنی
ای که در عشق و صداقت نوبری
کی مرا با خود از اینجا می بری

تقذیم به یگانه...

سکوت اشک و تنهایی و غربت و تیرگی.

همه و همه خصمانه حنجره ام را می فشارد.

آه تلخی در بغضم و درد عجیبی در اعماق وجودم جاریست.

غیر از این درد سنگین...

وجود گرم و روشنی را در اعماق قلبم احساس میکنم..

وجودی که نور است و روشنایی دل ها.

براستی همچون نامش ......

                                                                                       (بینا)

نیمه شب بزرگ..

دست به گیسوی شب بردم
ترسید
هراسان خودش را پس کشید
گفتم نترس دختر !
من آفتاب نیستم
سایه ای جامانده از عصرم
کودکان پاپتی هم رهایم کرده اند
ایجا کسی مرا راه نمی دهد درون خانه اش
 تو دیگر نرو !
 
اما دخترک رفت
گم شد در میان درختان جنگل
نشستم بروی تخته سنگی سفت
نسیمی از سمت مغرب می آمد .
 
آیا اینجا آخرین مقصد بود ؟ !
مقصد بد
یا من اشتباه آمده بودم ؟ !
مسافر نا بلد
یا کسانی گمم کرده بودند ؟ !
خدایان دروغین
 
من از آن که بودم ؟ !
سایه ای بی صاحب
مثل الحمرا
مثل تخت جمشید
مثل فریدام آیدول .
 
اما در کار نبود
اما باورم نمی شد .
 
روز رفته بود
نیمروز بزرگ رفته بود
و شب تاریک
تنها وارث دنیا بود
و سر نوشت من
بی کاغذ و مدرک
باطله ای بی ارزش
قطره ای ناچیز .
 
فراموش شده بودم من
مثل کوروش
مثل مازیار
 
 به من خیانت کرده بودند
خنده های استاتیرا
: وای استاتیرا !
تو آبروی تمامی دختران زیبا را برده ای !
 
روزها نه سالها باید می نشستم
مثل سی بیل غمگین
در حسرت مرگی
با این تفاوت که اشتباه دیگرانی
مرا به چاه انداخته بود
برادرانی نا برادر !
 
از میان بته ها
صدای قدم های آشنایی رسید
پشت درخت ها پنهان
دخترک برگشته بود
و هراس وار نگاهم می کرد
 
فریاد زدم نترس دخترک شب !
من آفتاب نیستم
سایه ای جا مانده از عصرم
سیاه
خاکستری
همچون خودت
رها شده ام در جنگل
 نترس از من.
 
دخترک باز هم گریخت
می ترسید از من همصحبتی با من
نمی دانست
سرنوشتمان این گونه رقم خورده است
که تا ابد با هم باشیم .

تقدیم به اونی که به انتظارش هستم..

In all my dream.

I see a flower

If you could hear sound of nightingale you know that is flow my heart

در همه رویا هایم

 یک گل را میبینم

اگر تو صدای یک بلبل را میشنوی.بدان که از قلب من جاری گشته است.

شب عید است و ...

گویند خدا بالاست
اما اگر به فراز ِ کاج نگاه کنی
نخواهی دیدش. راستی چرا؟

اگر اعماق ِ معدن ها را بکاوی
او را در طلای معادن نخواهی یافت
اگرچه این نور ِ اوست
که در هر چه شکوهمند است، می درخشد.

چقدر او خوب و مهربان است!
که روی حقیقت ِ زمین و آسمان روکش انداخته
و خود را همچون عشقی،
که مثل رازی در قلب حبس می شود،
در پرده قایم کرده است.

اما
من همچنان حس می کنم
آغوش ِ گرم ِ او،
از همه ی آفریدگان
و هر چه که به چشم و گوش می آید،
به سوی ِ من گشوده شده است.

مثل این می ماند
که مادر ِ مهربانم نیمه شب
لبهای مهربانش را بر پلکهای بسته ی من می نهد،
مرا نیمه بیدار می کند،
و می گوید:“
نازنین،
حدس بزن چه کسی تو را در تاریکی بوسیده است؟!“

عید همه مبارک.....

ستاره می گوید
دلم نمی خواهد غریبه ای باشم
میان آبی ها
ستاره می گوید
دلم نمی خواهد صدا کنم اما هجای آوازم
به شب درآمیزد کنار تنهایی
و بی خطابی ها
ستاره می گوید
تنم درین آبی
دگر نمی گنجد کجاست آلاله
که لحظه ای امشب ردای سرخش را به عاریت گیرم
رها کنم خود را
ازین سحابی ها
ستاره می گوید
دلم ازین بالا گرفته می خواهم بیایم آن پایین
کزین کبودینه ملول و دلگیرم خوشا سرودن ها و آفتابی ها

تقدیم به آنشرلی

کار ما شاید این است که میان گل نیلوفر و قرن

پی آواز حقیقت بدویم.

 

به مناسبت آغاز سال ....

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد 

عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد

 

مژده ای دل که مسیحا نفسی می‏آید . . . . . . . . . . . . که ز انفاس خوشش بوی کسی می‏آید

این هم یه موزیک کلیک کن

لب...

سرباز‌ها در جنگ، لب مرزهای ما اسیر می‌شوند

من اما، بی هیچ جنگی اسیر مرز لب‌های تو شدم 


واگویه های پسری کله معلق