صف...

آب می رود، تو می روی

برف زمین را می بوسد و در دل و جانش رسوخ میکند، تو محو می شوی

آفتاب که غروب میکند تو طلوع نمیکنی

و ماه که لب های آماده برای بوسیدنش بسیار است

پس کی نوبت من می شود بانو؟

محرمانه...

زیر درخت مجنون
کنار ساحل رودی نشسته ام
و به دلبری شاخه هایش در آب و در باد می نگرم
خوش به حال  باد و آب
یکی محو گیسوانش
یکی محرم بوسه هایش
کاش دل ِ مرا هم محرمی بود...

خستگانه های من...

سنگین شده ام بانو


بغض همه ی توان مرا گرفته


چشم ها اجازه ی باریدن ندارند


محکومند به فنا


نمیدانم چه کنم؟


دیوارها دیگر  محرم نیستند


خسته ام


 


همین

گل مرداب...

نیلوفر

زیبایی را به گیتی نشان بده

شاید این دنیای سرشار از بی رحمی ها

روی خوشش را روزی نشانمان دهد ...


 


( ریشه در مرداب دارد  اما لبخند زیبایش را نشان آفتاب می دهد )

تنهایی...

تنهایی را عروس لحظه های خود کرده ام


تا بدانی


دست نیاز رو به سوی هیچ پرنده ای دراز نخواهم کرد


و عشق را از بال های هیچ سیمرغی نخواهم ربود


تنها بمانم


بـــِـه


که بوسه گدایی کنم


همین

نقش تو ...

می نویسم از لبهایت
قلم می لرزد در دستهایم
عکس تنت را نقاشی میکنم
پاهایش می لرزند و از نوشتن باز میماند
می گوید جهنمی می شوی
می گویم
در جهنم لبهایش سالهاست که می سوزم

فقط تو...

شعر فقط دل نوشته های تو
قلم فقط قلم زیبای تو
فروغ دیگر کیست وقتی من عاشق ترین حوا را در کنار خویشتن دارم
شاملو را نمی شناسم وقتی طنین صدایت در گوش هایم بیداد میکند
تو ای زیباترین شعر خدا
اشعارت را بر لبانم جاری کن
باشد که ایمان آورده، از بندگان خاص درگاهت شوم.

بهار عاشقی...

بیا برویم به بهار هم بگوییم

قبل از آمدنش عاشق شده ایم

رنگ لبهایت...

قدم به قدم به پاییز نزدیک می شویم

لحظه به لحظه هوا سردتر می شود

کافه ها انتظارمان را می کشند

من باشم و تو

قلم باشد و تکه کاغذی

قهوه باشد و فنجانی که بوی تو را می دهد

و دستمالی کاغذی که همیشه بعد رفتنت

لبهایت را از گوشه ی فنجان بدزدد

آمال...

می خواهم تو را آنقدر محکم در آغوش گیرم
که فاصله ای جز نفس هایی که می اید و میرود برجای نماند
آنگاه
همه ی آنچه تن زیبایت را دربر گرفته از او جدا کنم
تا میان دو کالبد ِ عاشق فاصله ای نباشد
آنگاه
آن هنگام که عطر نفس هایت مستم کرد
لبانت را تصاحب کرده ، عشق را جاودانه کنم


دیگر...

سرم را بر شانه های شب می گذارم

و همراه با نوای دلنشین ستارگان

با نخستین شمیم ِ سحرگاه

به استقبال آرامش می روم

راستی

دیگر به شانه هایت احتیاج ندارم


" همین "

خاطره...

مسافر

منم مثل تو خاطره دارم

از شکلاتهای شکسته

خواب...

لعنتی همش چند قدم مانده بود برسم به تو.....

اگر این خواب لعنتی باز هم ادامه داشت.....

آتش عشق...

سبک نمی شود 


روزهای دوست داشتن ات 


جنگلی می سوزد و


بارانی بر نمی آید

سقوط من...

می خواهم / از جنس سقوط باشم و


از تو بگذرم 


کافی ست 


شناسنامه ام را پاره کنی !

قصه ...

بازهم سطر دیگری و قصه ای به نا تمام 


ورق می خورد و کسی از تو نمی گوید 


داری دفن می شوی !


رفت...

شوخ طبعی تو


رنگ یک بوسه بود 


آن هم به باد رفت !

مرگ من...

همین که مُرده ام 

در تو زیبا می شوم 

بر شانه های بیدارت !

دل...

ماهم دلی داشتیم و


صد البته / دل بیهوده ای 


شما چطور !

نام تو...

این روزها 


دانش سکوت 


تنهایی ام را پر می کند 


ازعشق 


از نام تو گذشتم 


به رودخانه رسیدم !

...

بغضی برای گریستن / نمانده است


به خلوت باران / سفر کن 


دریا / چیزی نمی گوید !

موی تو...

از این سلسله 


تا آن سلسله 


به بغض موی تو بسته ایم 


هلاکم کن !



---
سوم اسفندماه

سکوت...

آنقدر تو را سکوت کرده ام که از یاد دنیا رفته ای...


بی تو...

شب از ستاره می نوشد


تواز دویدن باران 


بی تو / چه باید کرد ؟

لبهایت...

جـــای لـبهایت

بر، نـیمه ی خــالی لیوان

نقش بسته!

 سالهاست...

در عطش لـبهایت!

به نیمه خالی لیوان،

چــشم دوخــته ام