-
سرگرمی...و تولید پژو
پنجشنبه 31 فروردینماه سال 1385 08:43
این هم یه سرگرمی نسبتا عجیب ۱- اگه خواستی توپ رو به من بده ۲- کلیک کنید پژو آردی رو ببینید
-
ادامه ی دست قبلی
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1385 16:21
آه اگر.. آه اگرروزی نگاه تو، مونس شبهــای من باشد قلعه ی سنگین تنهایی، چهاردیـوارش زهم پاشد آه اگردستان خوب تو، حامی دستــــان من باشد قلعه ی سنگین تنهایی، چهاردیـوارش زهم پاشد قلعه ی تنهایــی ما را، دیودربنــدان خود کرده خون چکدازناخن این دیوار،جان به لبهای من آورده آه اگرروزی صدای تو، گوشه ی آواز من باشد قلعه ی...
-
دست
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1385 16:19
اگه دستام خالی باشه وقتی باشم عاشق تو غـیر دل چیـزی ندارم که بـدونـم لایـق تو دلمـو از مال دنــیا به تو هـدیـه داده بودم باتمـوم بـی پناهی ، به تو تکیه داده بودم هر جا بودم با تو بودم،هر جا رفتم تو رو دیدم تو سبـک شدن تـو رویـا، همـه جـا به تـو رسیدم اگه احساسمو کشتی ،اگه از یاد منو بـردی اگه رفتی بی تفاوت، به غریبـه...
-
عکس ...
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1385 16:51
دلم نیومد تنهایی ببینم: زمستان کوههای فنلاند ساحل اسپانیا
-
انشاء دوم راهنمایی ....
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1385 16:27
به نام خدا موضوع انشاء : هر چه دل تنگت میخواهد بگو . این انشاء را دل تنگم می نویسد و میخواهد بگوید هر آنچه را که در دل دارد . دل تنگ من دلش یک کوه میخواهد تا سرش را بر روی شانه های کوه بگذارد و گریه کند . دل تنگ من دلش یک خانه کوچک با پنجره هایی رو به خدا می خواهد . دل تنگ من میخواهد آن خانه حوض هم داشته باشد . ماهی...
-
مرا طاقت من نیست!!!
یکشنبه 27 فروردینماه سال 1385 18:48
به تو عادت کرده بــودم ای به من نزدیک تر از من ای حضورم از تو تـــــازه ای نگاهم از تو روشــــــن به تو عادت کرده بودم مثل گلـــــبرگی به شبنــــم مثل عاشقی به غربت مثل مجروحی به مرهــــم لحظه در لحظه عذاب لحظه های من بی تـــــــو تجربه کردن مــــــرگ زندگـی کردن بی تـــــــــو من که در گریزم از من به تو عادت کرده...
-
دخترِ کولی...
یکشنبه 27 فروردینماه سال 1385 10:16
-
چتر واسه چیه...؟؟!!!
یکشنبه 27 فروردینماه سال 1385 10:01
دستمو محکم بگیر! حالا میتونیم با همدیگه زیر چتر بارون خیس بشیم و سرما نخوریم.آخه کف دستامون هنوز بارونی نشده!!!! نازنینم! زیباترین لحظات آسمون از لابلای حصار پنجره ی چشمای قشنگت پیداست.مگه چند بهار دیگه مونده؟ من هم یه روز مثه این درختای پر شکوفه نو عروس بهار عشق میشم .اما میترسم وقتی تور سفید از روی صورتم کنار بره تو...
-
شکوه....
یکشنبه 27 فروردینماه سال 1385 09:51
به دریا شکوه بردم از شب دشت وزین عمری که تلخ تلخ بگذشت به هر موجی که میگفتم غم خویش سری میزد به سنگ و باز میگشت... وقتی گوش شنوا نیست حرف تازه ای ندارم سر عاشقی نمونده که به صحرا بگذارم که به صحرابگذارم شور شاعرانه ای نیست غزل و ترانه ای نیست به لب آینه حتی حرف عاشقانه ای نیست هر کسی می پرسد ازمن در چه حالی در چه کاری...
-
من و آسمان چشمان تو...
شنبه 26 فروردینماه سال 1385 15:27
چشمان مهتاب لحظه به لحظه غروب برفها را نظاره کرد اما کوچه در بهت آسمان دیروز ماند ....
-
حتی اگر قبول نکنه .....
شنبه 26 فروردینماه سال 1385 15:24
هر روز زندگی کردن و با چشمانی آرام دنیا را نگریستن با همه در آرامش به سربردن و داشتن ذهنی آرام که آشفته نمی شود . . . در سرما و گرما . در خوشی و درد . در نکوهش و ستایش از همه ی تعلقات آزاد بودن ایمانی استوار و قلبی مالامال از اخلاص داشتن در مناظر گوناگون دنیای دگرگون تنها به خداوند پیوستن و در او ( پناه ) حقیقی را...
-
خسته ام...
پنجشنبه 24 فروردینماه سال 1385 09:22
دوست نداشتم چیز ی بنویسم . هر موقع دلم خواست مینویسم.....
-
روزنه ای به رنگ
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1385 12:25
در شب تردید من ، برگ نگاه ! می روی با موج خاموشی کجا؟ ریشه ام از هوشیاری خورده آب: من کجا، خاک فراموشی کجا. دور بود از سبزه زار رنگ ها زورق بستر فراز موج خواب. پرتویی آیینه را لبریز کرد: طرح من آلوده شد با آفتاب. اندهی خم شد فراز شط نور: چشم من در آب می بیند مرا. سایه ترسی به ره لغزید و رفت. جویباری خواب می بیند مرا....
-
لحظه گمشده
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1385 12:16
مرداب اتاقم کدر شده بود و من زمزمه خون را در رگهایم میشنیدم. زندگیام در تاریکی ژرفی میگذشت. این تاریکی، طرح وجودم را روشن میکرد. در باز شد و او با فانوسش به درون وزید. زیبایی رها شدهیی بود و من دیده به راهش بودم: رویای بیشکل زندگیام بود. عطری در چشمم زمزمه کرد. رگهایم از تپش افتاد. همه رشتههایی که مرا به من...
-
دریا...
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1385 11:40
تو به من می گویی: قایقی خواهم ساخت .خواهم انداخت به آب. من به تو می گویم: قایقی لازم نیست. دل خود دریا کن. اصلا دوست ندارم بگم قالب نوشته هام چیه هرچی دوست دارید اسمشو بذار . مشاجره؟؟؟!!!!!!!!!!!
-
شمع....
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1385 11:31
تو به من می گویی: شمع را از خانه برون بردن وکشتن. تا که همسایه نگوید که تو در خانه مائی من به تو میگویم: تا سحر منتظر باد صبا می مانیم.
-
مرغ هوا
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1385 09:12
تو به من میگویی: هر که با مرغ هوا دوست شود خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود من به تو میگویم: اینان مرغ هوا را در قفس غرورشان زندانی کردند. پس خواب...... به تماشا سوگند و به آغاز کلام واژه ای در قفس است
-
چه درونم تنهاست .
شنبه 19 فروردینماه سال 1385 15:30
تو به من میگویی: تا شقایق هست زندگی باید کرد. من به تو میگویم در دیار ما شقایق هم نمیروید. تو به من میگویی: آدم اینجا تنهاست و در این تنهایی ، سایه نارونی تا ابدیت جاری است . سفر پیچک این خانه به آن خانه من به تو میگویم : خدا با ماست....
-
نوری به زمین فرود آمد
شنبه 19 فروردینماه سال 1385 15:05
نوری به زمین فرود آمد: دو جاپا بر شنهای بیابان دیدم. از کجا آمده بود؟ به کجا می رفت؟ تنها دو جاپا دیده می شد. شاید خطایی پا به زمین نهاده بود. ناگهان جاپاها براه افتادند. روشنی همراهشان میخزید. جاپاها گم شدند، خود را از روبرو تماشا کردم: گودالی از مرگ پر شده بود. و من در مرده خود براه افتادم. صدای پایم را از راه...
-
دریا و مرد
شنبه 19 فروردینماه سال 1385 14:59
تنها ، و روی ساحل، مردی به راه می گذرد. نزدیک پای او دریا، همه صدا. شب، گیج در تلاطم امواج. باد هراس پیکر رو می کند به ساحل و در چشم های مرد نقش خاطر را پر رنگ می کند. انگار هی میزند که :مرد! کجا می روی ، کجا؟ و مرد می رود به ره خویش. و باد سرگران هی میزند دوباره: کجا می روی ؟ و مرد می رود. و باد همچنان... امواج ، بی...
-
مرگ رنگ...
شنبه 19 فروردینماه سال 1385 14:51
رنگی کنار شب بی حرف مرده است. مرغی سیاه آمده از راههای دور می خواند از بلندی بام شب شکست. سرمست فتح آمده از راه این مرغ غم پرست. در این شکست رنگ از هم گسسته رشته هر آهنگ. تنها صدای مرغک بی باک گوش سکوت ساده می آراید با گوشوار پژواک. مرغ سیاه آمده از راههای دور بنشسته روی بام بلند شب شکست چون سنگ ، بی تکان. لغزانده چشم...
-
کفشهایم... کو ؟!
شنبه 12 فروردینماه سال 1385 18:31
دم در چیزی نیست. لنگه کفش من اینجاها بود ! زیر اندیشه این جاکفشی ! مادرم شاید دیشب کفش خندان مرا برده باشد به اتاق که کسی پا نتپاند در آن هیچ جایی اثر از کفشم نیست نازنین کفش مرا درک کنید کفش من کفشی بود کفشستان ! که به اندازه انگشتانم معنی داشت... پای غمگین من احساس عجیبی دارد شست پای من از این غصه ورم خواهد کرد شست...
-
چی میشد؟؟؟
شنبه 12 فروردینماه سال 1385 11:11
چی می شد اگه خدا امروز وقت نداشت به ما برکت بده چرا که دیروز ما وقت نکردیم از او تشکر کنیم . چی می شد اگه خدا فردا دیگه ما را هدایت نمی کرد چون امروز اطاعتش نکردیم . چی می شد اگه خدا امروز با ما همراه نبود چرا که امروز قادر به درکش نبودیم . چی می شد دیگه هرگز شکو فا شدن گلی را نمی دیدیم چرا که وقتی خدا بارون فرستاده...
-
دروغ در لباس حقیقت..؟؟!!!!
شنبه 12 فروردینماه سال 1385 10:35
روزی دروغ به حقیقت گفت : مــــیل داری با هم به دریـــا برویم و شنـــا کنیم ، حقیقــت ساده لــوح پذیرفت و گول خورد . آن دو با هم به کنار ساحل رفتند ، وقتی به ساحل رسیدند حقیقت لباسهایش را در آورد . دروغ حیلــــه گـــر لباسهای او را پوشید و رفت . از آن روز همیشه حقیقت عــــریان و زشت است ، اما دروغ در لبــــــاس حقیقت...
-
زلزله...
جمعه 11 فروردینماه سال 1385 11:11
دیشب اینجا هم زلزله اومد . ولی کم بود
-
لحظاته که به تو می اندیشم...
سهشنبه 8 فروردینماه سال 1385 19:39
جایی زیباتر از بهشت... در همسایگی خدا... در آغوش فرشتگان... غرق نور می شوم... در سرنوشتی خلوت... اعتبار نامم...گواهی بودنم می شود همراه قصه ها... هم بازی زندگی در هجوم سا یه های آشنا... در آغوش آ سمان
-
مسافر من؛
یکشنبه 6 فروردینماه سال 1385 20:27
یه احساس خاصی دارم، احساسی که انگار مال من نیست و نمیتونم نسبت بهش احساس مالکیت کنم. این روزا تو عالم خلسه و ناباوری سر میکنم، میدونم که خودمم اما نیستم! شدم یه جزیره که میشه بهش گفت (جزیره سرگردانی) انگار شدم یه جزیره تا حالا یه سرزمین شلوغ و پرازدحام بوده؛ اما حالا شده یه جای دنج و ساکت برای آرامش یه نفر، یه...
-
عهد...
یکشنبه 6 فروردینماه سال 1385 20:16
خیلی سخته که آدم نتونه به موقع به عهدش وفا کنه. خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
-
سلامی به گرمی دستهای خورشید من...
یکشنبه 6 فروردینماه سال 1385 13:16
میدونم که هرچه دیده بیند دل کند یاد . ولی من نمیخوام مشکلاتم به مشکلات شما اضافه بشه . فقط آرزوی بهترین لحظات رو برای شما دارم. همیشه و همه جا موفق و موید باشی. جیگررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر بزرگ بود و از اهالی امروز بود و با تمام افق های باز نسبت داشت و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید صداش به شکل حزن...
-
تقدیم به ...
شنبه 5 فروردینماه سال 1385 18:26
آن کلاغی که پرید از فراز سرما و فرو رفت در اندیشه آشفته ابری ولگرد و صدایش همچون نیزه کوتاهی پهنای افق را پیمود خبر ما را با خود خواهد برد به شهر همه می دانند همه می دانند که من و تو از آن روزنه سرد و عبوس باغ را دیدیم و از آن شاخه بازیگر دور از دست سیب را چیدیم همه می ترسند همه می ترسند اما من و تو به چراغ و آب و...