-
لحظه ای با من باش...
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1385 15:03
باز هم چند روز بود که نبودم. اصلا وقت نکردم آپدیت کنم این هم یه عکس سرکاری . ببینید ... راستی چشماتون مشکل داره .این عکس jpeg است و کاملا ثابت . برو دکتر جیگر
-
موزیک محض تنوع...
دوشنبه 1 خردادماه سال 1385 15:30
۱- موزیک باحالیه از شیلا این هم متن همین ترانه با تو شبام پر ستاره است فصـل تـولدی دوباره است دوست دارمت واسه همیشه هیچ کسی مثل تو نمی شه وقـتی که می گی اینـجا بمون پـر می کشـم تـا بـه آسـمـون از خوشی پر می شه قلبامون غـم مـی ره از دل و دنـیــامون وای بخون عشقو از توی چشام از شـب قـصـه ها بـگــو بــرام گرمی دستای تو...
-
کاش....
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1385 17:11
با من امشب چیزی از رفتن نگو نه نگو، از این سفر با من نگو من به پایان می رسم از کوچ تو با من از آغاز این مردن نگو کاش میشد لحظه ها را پس گرفت کاش میشد از تو بود و با تو بود کاش می شد در تو گم شد از همه کاش میشد تا همیشه با تو بود کاش فردا را کسی پنهان کند لحظه را در لحظه سرگردان کند کاش ساعت را بمیراند به خواب ماه را...
-
خسته شدم...
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1385 17:07
دیگه از خستگیام خسته شدم دیگه از ببستگیام بسته شدم بسته شدم میزنم تیغ بند بستگی مگه آزاد بشم ز خستگی مگه آزاد بشم ز خستگی بسته تنهایی دیگه توی قفس بسه این قفس بدون همنفس دیگه بسه تشنگی بدون آب خوردن فریب و نیرنگ سراب واسه هر کی دل من تنگ می شه تا میفهمه دلش از سنگ میشه واسه هر کی دل من تنگ می شه تا میفهمه دلش از سنگ...
-
نمیدانم چه میخواهم بگویم
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1385 16:58
نمیدانم چه میخواهم بگویم زبانم در دهان باز بسته است در تنگ قفس باز است وافسوس که بال مرغ آوازم شکسته است نمیدانم چه میخواهم بگویم غمی در استخوانم می گدازد خیال نا شناسی آشنا رنگ گهی می سوزدم گه می نوازد پریشان سایه ای آشفته آهنگ ز مغزم می تراود گیج وگمراه چو روح خوابگردی مات و مدهوش که بی سامان به ره افتد شبانگاه درون...
-
اینم واسه امید وار کردن بعضی ها
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1385 16:30
این دیوانگیست که از همه گلهای رُز تنها بخاطر اینکه خار یکی از آنها در دستمان فرو رفته است متنفر باشیم این دیوانگیست که همه رویاهای خود را تنها بخاطر اینکه یکی از آنها به حقیقت نپیوسته است رها کنیم این دیوانگیست که امید خود را به همه چیز از دست بدهیم بخاطر اینکه در زندگی با شکست مواجه شدیم این دیوانگیست که از تلاش و...
-
بودی کنارم اما....
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1385 16:23
بیا کنارم سرو ناز بی تاب بیا کنارم زیر طاق مهتاب عطش ببازیم به نسیم دریا غزل برقصیم تا طلوع فردا بیا کنارم ساقه ی بهاره رو فرش برگ و پولک ستاره خمار شعرم می شکنه پیش تو عجب شرابی نفس تو داره گل بهارم در انتظارم ،حریق سبزی بیا کنارم تن حریرت جوی عطر جاری صدای گرمت غیرت قناری بذار بگیرم مثل تور دریا تو رو در آغوش ، ماهی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1385 11:44
خواهر جون کجایی؟ دلم برات تنگ شده. کلی حرف نگفته توی گلوم مونده.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1385 15:48
هیچی واسه گفتن نیست
-
خواهرانه دوستت دارم....
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1385 15:15
مردمان در این گمان که کوچه ها در وسعت بی کسی می سوزند و پیوسته با باور خود زمزمه می کنند: کوچه ها تنهایند... پس چشمانشان کو ؟ طپش های ننگین قلبهای سنگییشان کو؟ در جای جای این کوچه های تاریک و تار آدمکها ی سیه پوشی را می بینم که صورتک بر چهره دارند و هر یک دسته گلی سرخ به آغوش گرفته اند و با ترانه های شوم زاغها می...
-
خواهر جون...
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1385 11:22
خواهر جون خوبی؟ باز هم از کسی ضربه خوردم که اصلا فکرشو نمیکردم. به کی دیگه میشه اعتماد کرد.؟؟؟؟؟ دلم برات تنگ شده.......... واسه نصیحت های شما.....
-
ترنم صدا....
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1385 12:05
سکوت که میکنی انگار غنی تر می شود زوایای خالی روحت ، آرام می گیری در زیر سایه ای از مهری ناب و بی کینه ، رها می شوی از سنگینی ها گویی . لحظه ها می گذرند ، هنوز کلامی نمی گویی . اما می بینی ، می خوانی ، شک می کنی ، دلتنگ می شوی ، اشک می ریزی در پس باور هایی که پیش روی نگاهت رنگ می بازند . می خواهی بگویی اما سکوت پیشه...
-
به یادش...
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1385 11:59
گوش کن آوای تلنگر باران را روی شیشه نازک پنجره .... نجوایی از پشت پرده مرا می خواند ... (باز کن پنجره را).... بوی ادراک باران ، تو را می کاود ... باز کن پنجره را ... زه آهنین قاب شیشه ای به روی لولای زنگار بسته غلطید .... هجوم سیاهی اطاق کوچکم را آکنده کرد ... ندایی دوباره مرا خواند ....(کجایی؟).... نگاهم پشت این قاب...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1385 11:47
بیابان را، سراسر، مه فرا گرفته است. چراغ قریه پنهان است موجی گرم در خون بیابان است بیابان، خسته لب بسته نفس بشکسته در هذیان گرم عرق می ریزدش آهسته از هر بند. بیابان را سراسر مه گرفته است. [ می گوید به خود عابر ] سگان قریه خاموشند. در شولای مه پنهان، به خانه می رسم. گل کو نمی داند. مرا ناگاه در درگاه می بیند. به چشمش...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1385 11:22
کاش لا اقل با من روراست بود همون طوری که من باهاش بودم.
-
داشتم فراموشت میکردم اما باز...
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1385 16:11
چرا ما همیشه غم و غصه مونو میاریم و با بقیه تقسیم میکنیم ؟ چرا همیشه درد و رنجهامون تو روز روشن یادمون میوفته ؟ و چرا وقتی میخندیم ... وقتی حالمون خوبه ... وقتی شادیم ... یاد دوستهای وبلاگیمون نمی افتیم ؟ چرا لبخند هامون رو ترجیح میدیم تو تاریکی بزنیم ؟ و گریه و ناله هامون رو تو روز روشن ؟ واقعاْ چرا ؟.... خودم از همه...
-
گریستم! نیامدی.....
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1385 16:04
گریستم! نیامدی دعا کردم!نیامدی همه شب وهمه روزبه تو اندیشیدم باز هم نیامدی تو نیامدی و من بی تو سفر کردم اما به کجا!!!!!!!!!!؟؟؟ به سرزمینی که گر چه تو نیستی اما خیال تو در آسمانش پر میزند به آنجا که غروبش بوی رفتن تو و طلوعش رنگ بی باز گشتی توست سرزمینی که همه جایش بوی غم دارد اما عزیز دل می دانی که غم تو نیز آوای...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1385 16:00
وقتی نیستی خونمون با من غریبی می کنه دل اگه میگه صبورم خود فریبی می کنه صدای قناری محزون و غم آلود میشه واسه من هر چه که هست و نیست نابود میشه وقتی نیستی گل هستی خشک و بیرنگ میشه نمیدونی چقدر دلم برات تنگ میشه وقتی نیستی گلای باغچه نگاهم می کنن با زبون بسته محکوم به گناهم می کنن گلا میگن که با داشتن یه دنیا خاطره چرا...
-
شب.من.و...
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1385 15:57
صفای اشک و آهم داده این عشق دل دور از گناهم داده این عشق دو چشمونت یه شب آتیش به جون زد خیال کردم پناهم دادی ای عشق چنون عاشق چنون دیونه حالم که می خوام از تو و از دل بنالم هنوزم با این دیوونه حالیم یه رنگم صادقم صافم زلالم تو که عشق و تو ویرونی ندیدی شب سر در گریبونی ندیدی نمیدونی چه دردی داره دوری تو که رنگ پریشونی...
-
خسته شده از من.....
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1385 15:56
امشب از اون شباست که من دوباره دیوونه بشم تو مستی و بی خبری اسیر میخونه بشم امشب از اون شباست که من دلم می خواد داد بزنم تو شهر این غریبه ها دردم و فریاد بزنم دلم گرفت از آسمون هم از زمین هم از زمون تو زندگیم چقدر غمه دلم گرفته از همه ای روزگار لعنتی بسه بهت هر چی بگم من به زمین و آسمون دست رفاقت نمیدم از این همه دربه...
-
به کی میشه اعتماد کرد حتی دیگه دیوار هم از لم دادن کسی خسته شده
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1385 15:54
ما چـون زدری پا کشیــــدیم کشیــــدیم امید ز هر کس که بریدیم بریدیم دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند از گوشــه ی هر بام پریدیم پریدیم رم دادن صیــــد خـــــود از آغـــاز غلط بود حالا که رمانــدی ، رمیدیم رمیدیم کوی تو که باغ ارم روضـــه ی خلد است انـگار که دیدیم و ندیدیـم ، ندیدیـم صــد باغ بهـار است وصلای گــل گلشن...
-
آنشرلی کجایی؟؟؟؟
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1385 14:35
نمیدونم الان کجاست؟ شما خبری از اون ندارین؟ آنشرلی رو میگم چقدر فکرتون خرابه دلم براش یه ذره شده
-
درخواست همکاری....
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1385 18:22
چند روزی هست که خیلی سرم شلوغه . دیگه فرصت نمیکنم آپدیت کنم. به بزرگی خودتون ببخشید. اگه یه کمی هم کمک کنید ممنون میشم . شعری .متنی.دست نوشته ای ....یا هر چیز دیگه. بفرستید .مرسی
-
تقدیم به اونی که خودش بهتر از همه میدونه....
دوشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1385 16:22
وقتی چیزی واسه گفتن ندارم من چی بگم؟ وقتی دستام خالی باشه وقتی باشم عاشق تو غیر دل چیزی ندارم که بدونم لایق تو......
-
امروز تولد خواهرمه...
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1385 09:48
تولدت مبارک خواهر جووووووووووووون البته فکر کنم چند روز پیش بوده .ولی ما وظیفمون بود تبریک بگیم مرسی و بای
-
تحمل.....
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1385 09:22
تحمل کن عزیز دل شکسته تحمل کن به پای شمع خاموش تحمل کن کنار گریه من به یاد دلخوشیهای فراموش جهان کوچک من از تو زیباست هنوز از عطر لبخند تو سرمست واسه تکرار اسم ساده تو ست صدایی از منه عاشق اگر هست منو نسپار به فصل رفته عشق نذار کم شم من از آینده تو به من فرصت بده گم شم دوباره توی آغوشه بخشاینده تو به من فرصت بده...
-
از شما توقع نداشتم
شنبه 2 اردیبهشتماه سال 1385 12:25
نوشته های من هیچ ربطی به احساسات و احوالات روزمره و عواطف من نداره .!!!!!!!! برای هزارمین بار دارم میگم
-
سلام...
جمعه 1 اردیبهشتماه سال 1385 12:31
عشق را وارد کلام کنیم تا به هر عابری سلام کنیم و به هر چهره ای تبسم داشت ما به آن چهره احترام کنیم زندگی در سلام و پاسخ اوست عمر را صرف این پیام کنیم عابری شاید عاشقی باشد پس به هر عابری سلام کنیم
-
با تو نفسم باز آید.....کجایی همنفس
پنجشنبه 31 فروردینماه سال 1385 15:48
وقتی نه دلیلی برای گفتن هست و نه گوشی برای شنیدن ... وقتی سکوتم را التماس میکنی و وادارم میسازی به خاموش ماندن ... وقتی چشمانت را میبندی وبا تمام قوا مرا به اعماق تاریکی هل میدهی ... دیگر چیزی باقی نمی ماند . نه از من نه از سکوت نه از تاریکی نه از خاموشی . خیالت راحت ! قدمم مسافت را در کوچه ها لگد مال می کند جهنم...
-
هدیه...
پنجشنبه 31 فروردینماه سال 1385 15:24
می خواستم برایت هدیه ای بفرستم نسیم گفت: مرا بفرست. تا موهایش را نوازش کنم. باران گفت : مرا بفرست. تا صورتش را بشویم و اشکهایش را پاک کنم ناگهان قلبم گفت: مرا بفرست تا دوستش داشته باشم و تو همه وجودم شدی