من و آسمان چشمان تو...

چشمان مهتاب لحظه به لحظه

          غروب برفها را نظاره کرد

            اما کوچه در بهت آسمان دیروز ماند ....

روزنه ای به رنگ


در شب تردید من ، برگ نگاه !
می روی با موج خاموشی کجا؟
ریشه ام از هوشیاری خورده آب:
من کجا، خاک فراموشی کجا.

دور بود از سبزه زار رنگ ها
زورق بستر فراز موج خواب.
پرتویی آیینه را لبریز کرد:
طرح من آلوده شد با آفتاب.

اندهی خم شد فراز شط نور:
چشم من در آب می بیند مرا.
سایه ترسی به ره لغزید و رفت.
جویباری خواب می بیند مرا.

در نسیم لغزشی رفتم به راه،
راه، نقش پای من از یاد برد.
سرگذشت من به لب ها ره نیافت:
ریگ باد آورده ای را باد برد.

لحظه گمشده


مرداب اتاقم کدر شده بود
و من زمزمه خون را در رگ‌هایم می‌شنیدم.
زندگی‌ام در تاریکی ژرفی می‌‌گذشت.
این تاریکی، طرح وجودم را روشن می‌کرد.

در باز شد
و او با فانوسش به درون وزید.
زیبایی رها شده‌یی بود
و من دیده به راهش بودم:
رویای بی‌شکل زندگی‌ام بود.
عطری در چشمم زمزمه کرد.
رگ‌هایم از تپش افتاد.
همه رشته‌هایی که مرا به من نشان می‌داد
در شعله فانوسش سوخت:
زمان در من نمی‌گذشت.
شور برهنه‌یی بودم.

او فانوسش را به فضا آویخت.
مرا در روشن‌ها می‌جست.
تار و پود اتاقم را پیمود
و به من ره نیافت.
نسیمی شعله فانوس را نوشید.

وزشی می‌گذشت
و من در طرحی جا می‌گرفتم،
در تاریکی ژرف اتاقم پیدا می‌شدم.
پیدا، برای که؟
او دیگر نبود.
آیا با روح تاریک اتاق آمیخت؟
عطری در گرمی رگ‌هایم جابه‌جا می‌شد.
حس کردم با هستی گمشده‌اش مرا می‌نگرد
و من چه بیهوده مکان را می‌کاوم:
آنی گم شده بود.

دریا...

تو به من می گویی:

قایقی خواهم ساخت .خواهم انداخت به آب.

من به تو می گویم:

قایقی لازم نیست. دل خود دریا کن.

 

 

 

 

 

 

اصلا دوست ندارم بگم قالب نوشته هام چیه

هرچی دوست دارید اسمشو بذار .

مشاجره؟؟؟!!!!!!!!!!!

 

 

 

شمع....

تو به من می گویی:

شمع را از خانه برون بردن وکشتن.

تا که همسایه نگوید که تو در خانه مائی

من به تو میگویم:

 تا سحر منتظر باد صبا می مانیم.

مرغ هوا

تو به من میگویی:

 هر که با مرغ هوا دوست شود

خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود

من به تو میگویم:

اینان مرغ هوا را در قفس غرورشان زندانی کردند.

پس خواب......

 

 

به تماشا سوگند

     و به آغاز کلام

     واژه ای در قفس است

 

چه درونم تنهاست .

تو به من میگویی: تا شقایق هست زندگی باید کرد.

من به تو میگویم در دیار ما شقایق هم نمیروید.

 

تو به من میگویی: آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی ، سایه نارونی تا ابدیت جاری است .
سفر پیچک این خانه به آن خانه

من به تو میگویم : خدا با ماست....

دریا و مرد


تنها ، و روی ساحل،
مردی به راه می گذرد.
نزدیک پای او
دریا، همه صدا.
شب، گیج در تلاطم امواج.
باد هراس پیکر
رو می کند به ساحل و در چشم های مرد
نقش خاطر را پر رنگ می کند.
انگار
هی میزند که :مرد! کجا می روی ، کجا؟
و مرد می رود به ره خویش.
و باد سرگران
هی میزند دوباره: کجا می روی ؟
و مرد می رود.
و باد همچنان...

امواج ، بی امان،
از راه میرسند
لبریز از غرور تهاجم.
موجی پر از نهیب
ره می کشد به ساحل و می بلعد
یک سایه را که برده شب از پیکرش شکیب.

دریا، همه صدا.
شب، گیج در تلاطم امواج.
باد هراس پیکر
رو می کند به ساحل و ...

مرگ رنگ...


رنگی کنار شب
بی حرف مرده است.
مرغی سیاه آمده از راههای دور
می خواند از بلندی بام شب شکست.
سرمست فتح آمده از راه
این مرغ غم پرست.

در این شکست رنگ
از هم گسسته رشته هر آهنگ.
تنها صدای مرغک بی باک
گوش سکوت ساده می آراید
با گوشوار پژواک.

مرغ سیاه آمده از راههای دور
بنشسته روی بام بلند شب شکست
چون سنگ ، بی تکان.
لغزانده چشم را
بر شکل های درهم پندارش.
خوابی شگفت می دهد آزارش:
گل های رنگ سر زده از خاک های شب.
در جاده های عطر
پای نسیم مانده ز رفتار.
هر دم پی فریبی ، این مرغ غم پرست
نقشی کشد به یاری منقار.

بندی گسسته است.
خوابی شکسته است.
رویای سرزمین
افسانه شکفتن گل های رنگ را
از یاد برده است.
بی حرف باید از خم این ره عبور کرد:
رنگی کنار این شب بی مرز مرده است.

لحظاته که به تو می اندیشم...

جایی زیباتر از بهشت...

در همسایگی خدا... در آغوش فرشتگان...

غرق نور می شوم... در سرنوشتی خلوت...

 اعتبار نامم...گواهی بودنم می شود همراه قصه ها...

هم بازی زندگی در هجوم سا یه های آشنا...

در آغوش آ سمان

سلامی به گرمی دستهای خورشید من...

میدونم که هرچه دیده بیند دل کند یاد .

ولی من نمیخوام مشکلاتم به مشکلات شما اضافه بشه .

فقط آرزوی بهترین لحظات رو برای شما دارم.

همیشه و همه جا موفق و موید باشی.

جیگررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر

بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید
صداش
به شکل حزن پریشان واقعیت بود
و پلک هاش
مسیر نبض عناصر را
به ما نشان داد
و دست هاش
هوای صاف سخاوت را
ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما کوچاند
به شکل خلوت خود بود
و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را
برای آینه تفسیر کرد
و او به شیوه باران پر از طراوت تکرار بود
و او به سبک درخت
میان عافیت نور منتشر می شد
همیشه کودکی باد را صدا می کرد
همیشه رشته صحبت را
به چفت آب گره می زد
برای ما، یک شب
سجود سبز محبت را
چنان صریح ادا کرد
که ما به عاطفه سطح خاک دست کشیدیم
و مثل لهجه یک سطل آب تازه شدیم
و ابرها دیدیم
که با چقدر سبد
برای چیدن یک خوشه بشارت رفت
ولی نشد
که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصله نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم

تقذیم به یگانه...

سکوت اشک و تنهایی و غربت و تیرگی.

همه و همه خصمانه حنجره ام را می فشارد.

آه تلخی در بغضم و درد عجیبی در اعماق وجودم جاریست.

غیر از این درد سنگین...

وجود گرم و روشنی را در اعماق قلبم احساس میکنم..

وجودی که نور است و روشنایی دل ها.

براستی همچون نامش ......

                                                                                       (بینا)

شب عید است و ...

گویند خدا بالاست
اما اگر به فراز ِ کاج نگاه کنی
نخواهی دیدش. راستی چرا؟

اگر اعماق ِ معدن ها را بکاوی
او را در طلای معادن نخواهی یافت
اگرچه این نور ِ اوست
که در هر چه شکوهمند است، می درخشد.

چقدر او خوب و مهربان است!
که روی حقیقت ِ زمین و آسمان روکش انداخته
و خود را همچون عشقی،
که مثل رازی در قلب حبس می شود،
در پرده قایم کرده است.

اما
من همچنان حس می کنم
آغوش ِ گرم ِ او،
از همه ی آفریدگان
و هر چه که به چشم و گوش می آید،
به سوی ِ من گشوده شده است.

مثل این می ماند
که مادر ِ مهربانم نیمه شب
لبهای مهربانش را بر پلکهای بسته ی من می نهد،
مرا نیمه بیدار می کند،
و می گوید:“
نازنین،
حدس بزن چه کسی تو را در تاریکی بوسیده است؟!“

عید همه مبارک.....

ستاره می گوید
دلم نمی خواهد غریبه ای باشم
میان آبی ها
ستاره می گوید
دلم نمی خواهد صدا کنم اما هجای آوازم
به شب درآمیزد کنار تنهایی
و بی خطابی ها
ستاره می گوید
تنم درین آبی
دگر نمی گنجد کجاست آلاله
که لحظه ای امشب ردای سرخش را به عاریت گیرم
رها کنم خود را
ازین سحابی ها
ستاره می گوید
دلم ازین بالا گرفته می خواهم بیایم آن پایین
کزین کبودینه ملول و دلگیرم خوشا سرودن ها و آفتابی ها