-
اهل بارانم...
چهارشنبه 9 بهمنماه سال 1392 18:35
اهل بارانم ساکن خیال تو گل فروشی می کنم نبش چشمان ات میان یک شهر پنجره خریدارت !
-
بازوانت...
چهارشنبه 9 بهمنماه سال 1392 18:32
بازوانت سرزمین باستانی ام و چشمانت مرزبانان دلیر عشق نام کشور من اسم توست!
-
دلم...
چهارشنبه 9 بهمنماه سال 1392 18:31
دلم دفتر چشم های تو ست در چهار فصل بهار برای پرواز پروانه در عطر بی زوال گل !
-
من و ما و ما
چهارشنبه 9 بهمنماه سال 1392 18:30
می پرسند چرا به خودم ما می گویم؟! من هم سرم را روی شانه ام کج می کنم دستم را روی قلبم می گذارم آن وقت از لبخندشان پیدا ست تو را در دلم می بینند!
-
درد من...
چهارشنبه 9 بهمنماه سال 1392 18:29
هر روز منی را در واژه هایم می خوانی کــــــــه تو را از عشق دوست تر دارد و در پایان شعرم در تو جــــا می ماند. من در لحظه هائی تنها می مانم که اگر بخواهم بنویسم زیادی واقعی می شوند. مرا خالی می کنند، آن سان کــــــــه گوئی دیگر دلی در من نیست، جائی کـــــــــه زمانی یکی برایت می تپید ! و نمی دانم پس...
-
عشق تو...
چهارشنبه 9 بهمنماه سال 1392 18:26
عشق تو شاعریست و من با نام مستعار دل از چشم تو شعر می چینم!
-
حضورت...
چهارشنبه 9 بهمنماه سال 1392 18:26
می گویند قلب ها غیر ارادی می تپند و پلک ها بی آنکه بخواهند می زنند و چه می دانند خیال ات چه سان نظم دلم را به هم می ریزد و زیبائی ات چگونه چشمانم را به تو خیره می کند آشوبی ست حضور عطر تو در نفس خیال من !
-
چشم هایم...
چهارشنبه 9 بهمنماه سال 1392 18:25
وقتی چشم هایم به ناچار می خوابند به رؤیای تو می افتند تا لحظه ای چشم از تو بر ندارند!
-
عجیب من...
چهارشنبه 9 بهمنماه سال 1392 18:23
از عجایب هفت گانه تو تنها عجیب دنیای منی !
-
ماه من ...
چهارشنبه 9 بهمنماه سال 1392 18:22
ماه پا به سنّ ست گل ها قدیمی اند و آفتاب چه کم چیزی با تو برابر نمی شود جز تصویر تازه ات در خیال من که از نفس ات دلم بخار می گیرد !
-
با تو..
جمعه 6 دیماه سال 1392 13:19
زندگی پراست از گره هایی که تو آنها رانبسته ای اما باید آنها را برای ادامه زندگی تنهای تنها باز کنی ! یا با هم باز کنیم.
-
برای تو...
جمعه 6 دیماه سال 1392 13:16
امروز فقط از تو یک بوسه مرا کافیست فردای دگر آیی من سلطه گر خاکم
-
برای عشقم...
جمعه 6 دیماه سال 1392 13:10
من باشم یک عمر جاده یک چتر سیاه و سفید کندوی ابری لبریز از نیش و اشک و دوچرخه ای که مرا به یادت برساند
-
روزگار سیاه من
شنبه 23 آذرماه سال 1392 15:57
گاهی و باز هم گاهی آمدم اینجا بنویسم شاید با خودم خلوت کرده باشم، روزگاری شده است که نه میتوان دوست داشت و نه دوست داشته شد. فاعل و مفعول هر دو گناهکارند. کلا بطن این عمل قباحت دارد. وقتی دوست داشتنت به پای گناه و معصیت گذارده شود، دیگر دل و دماغ ادامه راه نیست. اینکه افکارت، رفتارت و خواسته هایت بخواهد تمام زندگی ات...
-
خیالم...
دوشنبه 18 آذرماه سال 1392 14:35
از خیالم که می گذری از بوی تو من باغ ِ باران می شوم وز شاخه های باد سیب می چکد در من !
-
ناز او...
چهارشنبه 6 آذرماه سال 1392 22:53
دلم آشفته آن مایهی نازست هنوز مرغ پر سوخته در پنجهی بازست هنوز جان به لب آمد و لب بر لب جانان نرسید دل به جان آمد و او بر سر نازست هنوز گرچه بیگانه ز خود گشتم و دیوانه ز عشق یار، عاشق کش و بیگانه نواز است هنوز خاک گردیدم و بر آتش من آب نزد غافل از حسرت ارباب نیاز است هنوز گرچه هر لحظه مدد مىدهدم چشم پر آب دل...
-
خاطرات...
چهارشنبه 6 آذرماه سال 1392 22:35
خاطرات را نمی شود تنها گذاشت مثل بچّه ها باید دستشان را گرفت وگر نه گم می شوند !
-
شب من و خیال تو...
چهارشنبه 6 آذرماه سال 1392 22:34
پرده های شب که می افتد میان ریختُ پاش خواب هایم دنبال چشم های تو می گردم روزگار ندارم از دست رؤیاها همیشه همین جا کنار خیالم بودی فردا که بیاید باید از باران بپرسم شاید که دیده باشد پروانه ای تو را دزدیدست و من تمام گل های دنیا را خواهم چید و خون تمام پیله ها را خواهم ریخت تا دیگر کسی تو را از من نگیرد !
-
وسوسه طعم تو...
چهارشنبه 6 آذرماه سال 1392 22:32
دلم گنجشک عاشقی ست که از من می پرد به شاحه های زندگی و با چینه دانی خالی به لانه بر می گردد هیچ دانه ای طعم تو را نمی دهد !
-
چشم من، اشک من...
چهارشنبه 6 آذرماه سال 1392 22:31
محبوب من ! به چشمانت بگو با احتیاط از خیالم بگذرند دانه های اشک مشغول کارند چشم هایم در دست انتظار ست !
-
واژه نیست...
چهارشنبه 6 آذرماه سال 1392 22:28
چگونه بگویم که حسّ من به تو چیست وقتی که هیچ حرفی با تو برابر نمی شود ؟! دامن کدام واژه را بکشم که مثل آفتابِ غروب تو هم بچرخیُ آرام در آغوش من بنشینی ؟! کدام واژه را به شانه ام بنشانم تا تو پر بکشی به افق های گرم سینه ام ؟! کدام واژه را می شود پاشید تا تو چون کبوتران خانگی به بام دل من بنشینی ؟! میان این کلمات دنبال...
-
زن...
چهارشنبه 6 آذرماه سال 1392 22:27
زن را که از آفرینش کم کنند دیگر خدا هم نمی تواند خودش را اثبات کند
-
خیال من ...
چهارشنبه 6 آذرماه سال 1392 22:22
خیالم به گل های باغچه می ماند نسیم ات که می وزد در عطر بارانُ لبخند آسمان از برگی به برگی دیگر در تو وا می شود من واژه می شوم بوی تو را می پوشم تا خودم را به چشمانت برسانم
-
تمنای آخر
پنجشنبه 16 آبانماه سال 1392 20:34
من تمنا کردم که تو با من باشی تو به من گفتی: هرگز ، هرگز ! پاسخی سخت و درشت و مرا غصه این هرگز کشت ! شعر از حمید مصدق بود. این هم پایان داستان وبلاگ واگویه های پسری کله معلّق. خدا نگهدار
-
یادمان باشد...
دوشنبه 8 مهرماه سال 1392 12:17
یادمان باشد که با شکستن پای دیگران، هرگز هرگز بهتر راه نخواهیم رفت.
-
فصل های محبت...
چهارشنبه 27 شهریورماه سال 1392 16:12
در زمستان فاصله ها با فانوس خیالت هر شب تا دورترین عاشقانه می روم و تا زانو در برف با یک سبد بهارُ تابستان به خانه بر می گردم
-
بی تو ...
چهارشنبه 27 شهریورماه سال 1392 16:11
و بی تو بعد از من پروانه ها عاشقانه هایم را انحصار وراثت می کنند و بعد از سهم بازانُ بوسه های بی آغوش رؤیاهای بی سرزمینُ قاصدک های خانه به دوش کوچه های بن بستُ پنجره های بی گلدان و لانه های بی سرودِ درختان خاطره در امتداد غروب های بی چراغ باد تنها وارث دلم خواهد شد !
-
شرطی...
چهارشنبه 27 شهریورماه سال 1392 16:09
من به تو شرطی شده ام تا حرف تو می شود چشم هایم آب می افتد !
-
چشمهایت...
چهارشنبه 27 شهریورماه سال 1392 16:09
کار چشم های تو آن ست که دنیای مرا می سازند و در جرّ و بحث با رؤیاها نمی گذارند که خوابش ببرد !
-
عطر تو...
چهارشنبه 27 شهریورماه سال 1392 16:08
تو را با بوی گل ها می نویسم به چشمانت بگو آهسته باشند که در هر واژه یک پروانه خفته ست !