گم شدم...

می گویند

هر جا گم شدی

همان جا بمان

پیدایت می کنند

و من سال هاست

زیر باران عشق 

در خیالت نشسته ام !

صورتت...

ترانۀ چشمانت

چشیدنی ست

با لب هائی که پروانه ها

عطرها را

از دهان گل می نوشند

آسمان باران را

از نگاه تو یاد می گیرد

و گل های صحرائی را

باد از دل من می چیند !

شرح عشق...

عشق آتش ست

شعله ای سحرآمیز

که معلوم نمی شود

قرار ست قلبت را گرم کند

یا خانه ات را بسوزاند

و عاشق پروانه ای ست

که در اشتیاق نور

به سوختن نمی اندیشند !

تو...

هیچ رؤیائی

زیباتر نمی شود

وقتی

فقط مهتاب را تن می کنی

و بوسه هایم را

و زنی که با قلبی عاشق

بی پروا می شود

و دکمه ای

بر تن خیالم نمی گذارد

تا تنها چیزی که خواستنش

در من می ماند

"بیش تر"  باشد

وقتی که تو

در بستر اندیشۀ من می خوابی

دلم...

دلم ! جای خالی اش را

هیچ خیالی پر نمی کند

تو بخواب

من مشق گریه هایم مانده

دل...

به دلت بد راه نده

من حسادت می کنم

قلب من - عشق تو

قلب من معبد من

ایمانم عشق توست

در شریعت چشمانت

باید به عطر گل تیمّم کرد

و در محراب باران

با چترهای بسته

تو را به جا آورد

به قصد قربت آغوشت !

چشم تو...

دلم 

بی چشم تو می میرد

این ماهی ِ دور از دریا !

ابراز...

وقتی که دوستت دارم

از همه جا وُ هر طرف می آئی

خانه باغی می شوی

به وسعت آرزوهای گم شده ام

که هر پنجره اش یک ماه دارد

در هر اتاقش

رؤیای خفته ای بیدار می شود 

و هوائی که از نسیم چشمانت

همیشه موسم عاشقانه است

کفش هایت پر از شکوفۀ گیلاس

پیرهنت پر از شالیزار

دست هایت

شاحه های سیبُ انار 

و آغوشت

چهار فصل بوسهُ  عشق

وقتی که دوستت دارم

تو از شبُ بارانُ خاطره می آئی !

قسمت من...

تو را

میان عمرم قسمت کرده ام

تا هر روز

 تکّه تکّه نمیرم بی تو !

سیب...

قلب من سیبی ست

با دانه های عشق تو

که هیچ کس نمی داند

هر دانه چند سیب دارد !

 

تحریر...

برایت

از راست به چپ می نویسم

آخر هر سطر به قلبم می رسم

از احساس پر می شوم

بر می گردم سر خط !

دلتنگی...

برایت آن قَدَر دلتنگم

که از حسادت

پروانه ها را

کیش میکنم از گل ها

این جا

تنها چیزی که دارم

نداشتن توست !

خوشبختی...

خوشبختی

قیمت یک لبخند ست 

کافی ست که فهمیده شود

زن گل سرخ هم می خواهد !

 

چشمانت...

سونامی چشمانت

طوفان عطری ست

به ارتفاع گل سرخ !

 

چشم هایم...

چشم هایم

دو قناری غمگین اند

در دو قفس زندانی

دست هایم

پروانه های ترسانی

که راهشان را

باد دزدید ست

گونه هایم

تالاب گل های گریه اند

آه !  دلم میل تراوش دارد

بی تو این باغ

پر از پائیز ست !

چشم هایت...

چشم هایت

این شکوفه های گیلاس

سبک تر از نم نم باران

خیال مرا

به افکار عاشقانه می برد

و روح زمستان زده ام را

به چلّۀ تابستان می نشاند

در شعف های گرمُ طولانی

پائیز...

از کجا معلوم

وسط یکی از همین پائیزها

تو نیائی

و چهار فصل سال بهار نباشد ؟!

تقویم ها سر ِ کاری اند

شرط...

با دلم شرط بسته ام

یا تو را خواهم برد

یا دیگر از هیچ بارانی

برنخواهم گشت !

نبودت...

بعد از گل سرخ

چه کسی در دل من

جای تو را می گیرد ؟!

جز چشم تو در خیال شب

هیچ شمعی

جرأت آفتاب نمی کند !

باران عشق...

پنجرۀ خیال من

رو به تو باز ست

این جا

همیشه عشق می بارد

تا چشم کار می کند

تکرار تو در باران ست

و صدای شرشر گل ها

که تو را در کوچه می ریزند

می دود دلم تا باران

و من پر می شوم

از اشتیاق لمس قطره ها

این جا

همیشه عشق می بارد

عشق !

خیال انگیز...

چنانت از خیال گل

به عطر واژه می برم

که روح باران هم 

با خبر نمی شود

من تو ندارم !

میان ما...

میان با هم بودنمان

باغی از یاس های بارانی ست

که هق هق عطرهاشان

تا عمیق ترین جای دلتنگی

به گوش عشق می رسد!

رخ...

نگاهت که می کنم

هزاران خورشید

از هزاران مشرق

در من آفتاب می کند 

و غروب

دورافتاده ترین اتّفاقی ست

که در اقیانوس چشم تو

غرق می شود

بود و نبود...

روزی

در قصّۀ عشقی ناتمام

تمام می شوم

همیشه میانِ

یکی بودِ منُ

 یکی نبودِ تو

ویران شده ام !